ریچارد رورتی(2) (دوشنبه 86/10/3 ساعت 8:14 عصر)
کارنامة فکری
رورتی نخستین بارقههای دیدگاههای رادیکال و بنیان براندازانة خود را در اولین کتاب مهم خود یعنی”فلسفه و آیینة طبیعت“ مطرح میکند. در این کتاب او در ستیز با نظریة”بازنمایی شناخت“(Representationalism) میپردازد. نظریة بازنمایی بر تمامی پروژة معرفتشناسی فلسفة غرب از دکارت تا لاک، کانت و پوزیتیویسم منطقی حکفرماست، این نظریه برآنست که ذهن و جهان آگاهی ما آینة هستی مادی و جهان بیرون است. ذهن تصویر روشن و وحدت گونهای از تکثر جهان بیرونی بدست میدهد. در معرفتشناسی دکارتی تناظر با واقعیت است که سنگبنای شناخت و دستیابی به حقیقت به شمار میرود. رورتی با بهرهگیری از آراء هایدگر، ویتگنشتاین متأخر و دیویدسون دوگانگی سوژه و ابژه در معرفتشناسی کلاسیک را نفی میکند، او معتقد است که ایده¬آلیسم آلمانی و مشخصاً هگل گامهای بزرگی در فراروی از این نظریه برداشتند اما در نهایت نتوانستند به تمامی از آن گذر کنند. رورتی میگوید:”مخالفان ما میگویند که نظریة تناظر صدق(حقیقت) آن قدر آشکار و چنان بدیهی است که پرسش دربارة آن فقط انحرافی است. ما میگویم که این نظریه اصلاً مفهوم نیست و هیچ اهمیت خاصی ندارد- بیش از آنکه یک نظریه باشد، شعاری است که قرنها به طرزی احمقانه سر دادهایم. ما پراگماتیستها براین باور هستیم که بدون هرگونه پیامد زیانباری، سردادن آن را میتوانیم متوقف کنیم“.(رورتی، 1384:20و21) رورتی با این نظر هم از گذارههایی که آگاهی و ذهن را در مرکز فلسفه قرار میدهند و هم از گزارههای فلسفة تحلیلی که زبان را در جایگاه محوری پژوهش فلسفی مینهد می¬گسلد او با اتکا به نظریات کواین و دیویدسون پایبندی خود به نظریة”چرخش زبانی“ را طرح میکند، نظریهای که برمبنای آن هیچ شکافی مابین کلمات و جهانی که بواسطة آن کلمات توصیف میشود وجود ندارد و حقیقت و زبان به تمامی درهم تنیدهاند، او با این ایده نظریة”زبان آرمانی“ فلسفه تحلیلی را به کنار مینهد. رورتی در فصل اول کتاب درخشان خود”امکان، آیرونی و همبستگی“، تحت عنوان”امکان زبان“ به تفصیل به بیان نظریات دیویدسون میپردازد و اساس بحث خود در باب زبان را که مجرایی برای بحث عام او در باب فرهنگ و سیاست معاصر است، ارائه میدهد رورتی مینویسد:”ما باید بین این ادعا که جهان آن بیرون است و این ادعا که حقیقت آن بیرون است تمایز قائل شدیم. این گفته که جهان آن بیرون است، که جهان آفریدهی ما نیست، به معنی این گفته، به معنای متداول، است که اکثر موجوداتی که در زمان و مکان وجود دارند، معلول عللی به شمار میروند که اوضاع ذهنی آدمی دخلی به آنها ندارد. این گفته که حقیقت آن بیرون نیست صرفاً به معنی این گفته است که آن جا که جملهای نباشد حقیقتی هم نیست، که جملهها مؤلفههای زبانهای انسانیاند، و زبانهای انسانی آفریدههای انسانیاند. حقیقت نمیتواند آن بیرون باشد- نمیتواند مستقل از ذهن آدمی وجود داشته باشد- چون جملهها نمیتوانند چنین باشند، نمیتوانند آن بیرون باشند. جهان آن بیرون است، اما توصیفات جهان نه، تنها توصیفاتی که از جهان میشوند میتوانند درست یا نادرست باشند. جهان به خودی خود- بییاریِ توصیفهایی از فعالیتهای انسانها نمیتواند درست یا نادرست باشد.“(رورتی، 1385:34-35) از نظر رورتی دست کشیدن از ادعاهای سنتی فلسفة غرب به معنای خاتمة رسالتی است که برای فلسفه در این نظام قائل بودهایم. او برای اینکه چه مبنایی باید جایگزین نظریة”بازنمایی“ شود هیچ پیشنهادی ندارد زیرا از نظر او اساساً چنین مبنایی نمیتواند حاصل شود، تنها دلیل برای رها کردن آن نظریه دست یافتن به توافقی ممکن است که همه ما به نحوی مشترک و یکسان آن را مقبول میدانیم. رورتی در نگرش خود هیچ جایگاه خاصی برای فلسفه همچون جایگاهی که در دستگاه فلسفة افلاطونی به آن داده میشد، قائل نیست، او مینویسد:”از دیدگاه پراگماتیستها، مرز قاطعی بیان علوم طبیعی و اجتماعی، میان علوم اجتماعی و سیاست، میان سیاست، فلسفه و ادبیات نیست. همه حوزههای فرهنگ اجزای کوشش یگانه برای بهتر ساختن زندگی است. میان نظریه و عمل شکاف عمیقی نیست، زیرا بر اساس دیدگاه پراگماتیستی، آنچه به”نظریه“ موسوم است بازی با کلمه نیست، همواره عمل از پیش موجود است.“( 1384:30) در این دیدگاه ادبیات جایگاه ویژهای در نظام فکری رورتی مییابد، رورتی در تعریف خود از فرهنگ معاصر آنرا فرهنگی”پسافلسفی“ و”پساروشنفکری“ میداند که دیگر نمیتواند به میراث معرفتشناسانة کانت دل ببندد او ادبیات را هم ردیف، فلسفه و علم میداند، به عنوان بخشی از فرهنگ که حتی میتواند به منظور شناخت و نظم فرهنگی یا”کاراتر“ را عمل کند و حتی میتوان گفت بنابر تعریف موسع او از ادبیات، فلسفه و علم خود به نوعی ادبیات تلقی میشوند. رورتی بواسطة عدم داشتن محدودیتهایی که فلسفة سنتی و سنت افلاطونی حائز آنها هستند به دفاع از ادبیات میپردازد. او به ادبیات به مثابه مکانی”… که در آن هیچ کس مالک حقیقت نیست و هر کس حق دارد فهمیده شود…“ مینگرد. بنا به تعبیری او برای اعضای فرهنگهای گوناگون این توصیه را دارد که به جای روی آوردن به فلسفه برای فهم یکدیگر”رمان“ بخوانند و در واقع به”خرد رمان“ پایبند باشند.